درشکه زندگی من

درشکه ایی به اسم زندگی ...

درشکه زندگی من

درشکه ایی به اسم زندگی ...

درشکه زندگی من

از دید من آدم ها اسب های یه گاری به اسم زندگی اند...

درشکه ایی به اسم زندگی ... که اسب هاش ما آدم ها هستیم%

محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۱۳ آذر ۹۴، ۲۰:۰۰ - amir
    یس

۷ مطلب با موضوع «نینوچکا و معماری» ثبت شده است

۱۵
خرداد

این اجنبی ها ی  اروپایی هم دور هم آشنای تاریخیمون ، یه جمله ای دارند که خوب حالمو تفسیر می کنه... "sb is back " 

کلاً تو پایان نامه به ... رفتم الان دستم اومده دنیا دسته کیه ..و اینکه دوباره می تونم فکر کنم مثل قبل که دلم می خواست استاد دانشگاه بشم ..خیلی دوستش دارم این آرزو را...

این حس رو خیلی دوست می دارم

۱۰
خرداد

اووفف... دیروز یه روز واقعاً سخت برام بود نفسم را برید... آزمون معماری آزاد سوالای تستی واقعا سخت بود...البته من گزینه های زیادی را بلد بودم ولی هرچقدر سوالهای معماری سراسری فان بود واقعا برای آزاد سوال بود...

در عوض اسکیسش خیلی بامزه بود... موضوعش سخت نبود و جالب تر اینه که تونستم برسونم... راندو را یکم نرسیدم ولی همه چی را کشیدم...(اشل هم که قربانش .... :D )

این روزای گرم واسه من که یه خرس قطبی ام به سختی می گذره ... اصلاً تحملش را ندارم اینجا هم گرم  هم شرجی واقعا تابستون شده...

***

پدرم این روزا زمان سختی را می گذرونه... خودشو گم کرده ...زندگی براش سخت شده علتش را می تونم حدس بزنم وقتی آدم مهمی باشی و اهل کار اونم از بچگی ، واقعا بازنشستگی بدون کار ، می تونه به بدترین تجربه ی آدم تبدیل بشه یعنی لحطات خوبت اون موقعی هست که تو وایبری یا داری بستنی سنتی و فالوده می خوری بقیه اش هم که دیگه "مابا" یی این دیگه واسش اوج فاجعه است...

زیاد جالب نیست زود عصبانی میشه... هرچقدر به داداشم میگم به پر و پاش نپیچ حالیش نمی شه .. باز شانس آوردیم مدیر ساختمان شد حداقل این جوری یکم حس اینکه داره یه کاری میکنه و مرده به خودش دست می ده... وگرنه نمی دونم چی قرار بود بشه.. نه این که دلم براش بسوزه یا این که رفتارش رو توجیه کنم... فقط دارم بهش نگاه می کنم ما هیچ کدوم از اون تصوراتی که خودش از خودش داره به این علت که کار نمی کنه را ازش نداریم ... اما گاهی اوقات حرف هایی که آدم از درون به خودش می زنه فاجعه است...و صد بار تخریب کننده تر از حرف های دیگرانه... %

اوضاع برادرم هم هیچ تعریفی نداره با تک تک سلول ها م ایمان دارم که یه روزی آدم خیلی موفقی می شه... اما از لحاظ رفتاری راه پدرم را ناخواسته می ره (یعنی با این که رفتارش را نقد می کنه) خودش هم شاید همن راه را یا یه نسخه ی دیگه ای از همون راه را داره تکرار می کنه.. سعی می کنم آرومش کنم با اینکه می دونم تا وقتی خیلی قوی نباشم نمی تونم ادعای الگو بودن را برای دیگران بکنم...یکی از خوبیاش اینه که به راحتی سختی ها را به فان و جوک تبدیل می کنه...(فولاد آب دیده شده...)

 

مادرم ... آخ مادرم ...

فقط براش دعا می کنم...

نمی دونم چی باید بگم...ولی خدایا میبینی ؟ ...حواست هست!!! (شکرت)

کمکمون کن ...

کمکش کن...

همهچیم تویی ...

۰۴
خرداد

جواب کنکور لع..ن..ت...ی هم اومد من پر از احساس های بد و خوب شدم الان گاها به اون شعر که تازگی شنیدم می رشم لزوماً نباید آدم خودش واسه یه کاری بکشه باید صبر کنی خودش به سمتت بیاد گاهی وقتی قرار نیست جوون بکنی فقط باید صبر کنی  *صبر*

متن آهنگ علیرضا قربانی – اهل جنون
 
در عشق هم آتش بزن
وقتی حجابت می شود
حتی دعا هم ، بی دعا
بهتر اجابت می شود
تفسیر دشنه سخت نیست
تسبیح اما، مشکل است
وقتی که گاهی بال دل
گاهی وبالی بر دل است
از غیر ، تا تو می برد
از تو به غیرت می رسد
از خیر تا شر می برد
از شر به خیرت می رسد

 

♫♫♫♫♫♫

 

هر بار گم تر بوده ام
در “هیچ” پیدا می شدم
با چشم های بسته ام
مات تماشا می شدم
بعد از خروجم از بهشت
هم مست هستم هم خمار
آدم همینجا خلق شد
در رقص جبر و اختیار
یاغی بمان در عاشقی
پرواز کن، بی پر زدن
از بی نهایت رد شو و
در عشق هم آتش بزن
در عشق هم آتش بزن
وقتی حجابت می شود
حتی دعا هم ، بی دعا
بهتر اجابت می شود

هیچی دیگه فهمیدم تو معماری هیچ پ..خی نمی شم طراحی شهری شد 844 اونجا هم در اصل اوضاع فاجعه است اما امیدوارم به قبولی تو شبانه ...زکی

اما

گزینه ی دیگه ایی هم ندارم...

همینطوری دلم می خواد خدا رو شکر کنم به خاطر همه ی داشته ها و نداشته هام ...

تصمیم گرفته ام زندگی را خیلی آسوون و فان بگیرم ... نمی خوام سختش کنم (جملات منفی هم نداریم...

به قول موشو در کارتوون مولان : برو جلو...

۲۲
ارديبهشت

دارم از استرس می میرم ... دیشب خوابم نبرد خدایا این نتایج ارشد کی میاد راهت شیم... نفس تو سینه حبس شده ...انگار می خوان کارنامه اعمالم و بدن دستم :(((((((((((((((((((((( ... حالا نمی شد زودتر بگن ساعت 21 اعلام می کنن ...دیشب خوابم نبرد%

۲۴
فروردين

آقو من اصلا دلم نمی خواد درس بخونم ... چند بخشه؟

نمی خوام%

۲۴
فروردين

دلم میخواد برم یه جای خیلی دووور که هیچکی نباشه...

از اون موقع . اون اتفاق همه ی دنیا واسم تموم شد مادر را که هیچوقت نداشتم پدرم هم تموم شد...

من موندم وحوضم بدترین قسمت خوشی اینه که هیچوقت نداشته باشی اما تو یه زمانی مثل آمپول با دوز بالا بهت تزریق کنند بعد یهو همه چی تموم شه اما هنوز عذاب آمپول زدن را داری حالا دیگه توش دارو نیست هواست...بقیه هم فکر می کنند وظیفه دارن بهت دارو برسونن اما دیگه از این آمپول چه حاصل..این کجا و اون کجا....

۱۶
اسفند

تا جایی که یادم می آید روزهای خیلی سختی را با پایان نامه می گذروندم... در حدی که آخرا را الکی سر و تهش را به هم رسوندم ... نمرم هم بد نبود 17 شدم البته انتظارم 18 به بالا بود ....فکر کنم اگر اونقدرها هم زحمت نمی کشیدم همینو بهم می داد....

خیلی خوشحالم که اون روزها تموم شد و مجبور نیستم حتی بهش فکر کنم .... روزهایی که همه تو خونه راحت و خوشحال بودن و من عذاب می کشیدم لما تازه با این وضعیتم  هم ، همین من بودم که همه را آرووم می کردم و حرف های خوشی آور زدم....خودم خیلی تنها بودم...کسی نتونست آرومم کنه...

بالاخره تموم شد بعد از یه هفته استراحت همراه با کلی سرزنش و گوشزد (که هدفت چی شد و....) بالاخره انرژیمو جمع کردم تا بتونم دوباره ادامه بدم عین ققنوس :)

بهترین قسمت عید با این که ازش بدم میاد واسم خانه تکونی بود.....:) چون تمام خرت و پرت ها وسایلی که از ترم اول دانشگاه جمع کرده بودم را فنگ شویی شدند و کلی فضا خلوت و مرتب و سیال شد ....خودمم هم از اون فضا دراومدم ...یادم اومد که همه چی درس نیست ... و همه دنیا پروژه های من نیست... و اصلا دنیا براش مهم نیست ... و زندگی چندبعدی هست...

تقریبا به لطف پاپا همه جا خونه تکونیش تموم شده فقط آشپزخانه و یه انبار مونده که فعلا باقی است ...خدا می دونه کی تمومش می کنند... به هر حال خونه تازه تبدیل به خونه شده با این که ما قبلا هم خیلی خونه را تمیز می کردیم...