روزهای انتظار...
پنجشنبه, ۲۵ تیر ۱۳۹۴، ۰۳:۵۶ ب.ظ
دارم تموم میشم از هر چی صبر و تحمل از این که شاید ، فقط شاید یه روزی یه جایی این روش هاشون جواب بده ... نگو زندگی جواب دادن نیست راهه .. قبولش دارم فقط دلم می خواد یه بار خوشحال باشم بگم این همونیه ایی که می خواستم ،می خواستین...
الان از اون لحظه هاست تو زندگی که دیگه نمی خوام بازی کنم می خوام دسته ی راتاری را بدم دسته یکی دیگه و صحنه را ترک کنم.
دلم نمی خواد دیگه تابستون باشه دلم نمی خواد هیچی اینحوری باشه..الان درست تو یه نقطه ایی تو زندگیم هستم که هیچوقت دلم نمی خواست باشم.
دلم می خواد جیغ بکشم یا یه چیزی را بشکونم ..فرار کنم و همه را تنها بزارم و برم و پشت سرم را نگاه نکنم .....(می دونم که می تونم ، فقط شاید کسی نبینه و پر سرو صدا نباشه ولی آروم آروم آدم ها رو از دور خودم خط می زنم، یه خط پر رنگ%
- ۹۴/۰۴/۲۵