خوونه که نیست بزرگتر داره اما عقل ندارن...
از یه طرف نگران نتیجه آزمایش عصب سیاتیک عمه ام....
از یه طرف دادگاه های بابا
از یه طرف بی عرضه بودن بابا واسه گرفتن اجاره خونه
از یه طرف مامان و می بینم که صبح تا عصر سر کاره (هر چند مطمئناً اداره را از خونه بیشتر دوست داره...کدوم زنی دوست داره از صبح تا شب شوهرش کنارش بشینه و ماکسیمم سرامیکارو طی بزنه... 2 سال پیشم که آقا رفت سر کار کلی بدبختب درست کردو بی عرضگیشو ثابت کرد به طور کامل حالا هم داریم عذاب کار بلد نبود آقا دردسرای شراکت شیتی این آقا رو میدیم..)
توکی هم که نمیبینم...دلم کبابه.. جراتم ندارم زنگ بزنم...مامان آدمو میخوره...
خودمم میخونم واسه ارشد
تو تل گرامم ایرانشاهی کلی مباحث اسکیس یاد میده یادش میگیرم دیگه بلکه بتونم آیندمو عوض کنم
تصمیم گرفتم به خاله ام فکر کنم با یه بچه تونست من باید تلاش کنم...هر چند اونا بی آبرویی نکشیدن هیچ وقت داد سر کوچه وو و پلیس و اینا نداشتن اینا از موهبات باباست....
.
.
.
خیلی نگرانم خیلی...
امیدوارم رو کیفیت درسام تاثیر نذاره
هر چند رو کیفیت روحیه ام تاثیر منفی خیلی میزاره...
- ۹۴/۰۹/۱۳