خانه تکونی
تا جایی که یادم می آید روزهای خیلی سختی را با پایان نامه می گذروندم... در حدی که آخرا را الکی سر و تهش را به هم رسوندم ... نمرم هم بد نبود 17 شدم البته انتظارم 18 به بالا بود ....فکر کنم اگر اونقدرها هم زحمت نمی کشیدم همینو بهم می داد....
خیلی خوشحالم که اون روزها تموم شد و مجبور نیستم حتی بهش فکر کنم .... روزهایی که همه تو خونه راحت و خوشحال بودن و من عذاب می کشیدم لما تازه با این وضعیتم هم ، همین من بودم که همه را آرووم می کردم و حرف های خوشی آور زدم....خودم خیلی تنها بودم...کسی نتونست آرومم کنه...
بالاخره تموم شد بعد از یه هفته استراحت همراه با کلی سرزنش و گوشزد (که هدفت چی شد و....) بالاخره انرژیمو جمع کردم تا بتونم دوباره ادامه بدم عین ققنوس :)
بهترین قسمت عید با این که ازش بدم میاد واسم خانه تکونی بود.....:) چون تمام خرت و پرت ها وسایلی که از ترم اول دانشگاه جمع کرده بودم را فنگ شویی شدند و کلی فضا خلوت و مرتب و سیال شد ....خودمم هم از اون فضا دراومدم ...یادم اومد که همه چی درس نیست ... و همه دنیا پروژه های من نیست... و اصلا دنیا براش مهم نیست ... و زندگی چندبعدی هست...
تقریبا به لطف پاپا همه جا خونه تکونیش تموم شده فقط آشپزخانه و یه انبار مونده که فعلا باقی است ...خدا می دونه کی تمومش می کنند... به هر حال خونه تازه تبدیل به خونه شده با این که ما قبلا هم خیلی خونه را تمیز می کردیم...
- ۹۳/۱۲/۱۶