درشکه زندگی من

درشکه ایی به اسم زندگی ...

درشکه زندگی من

درشکه ایی به اسم زندگی ...

درشکه زندگی من

از دید من آدم ها اسب های یه گاری به اسم زندگی اند...

درشکه ایی به اسم زندگی ... که اسب هاش ما آدم ها هستیم%

محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۱۳ آذر ۹۴، ۲۰:۰۰ - amir
    یس

۱۳ مطلب با موضوع «نینوچکا احساساتی» ثبت شده است

۰۴
تیر

هیچی سلامتی نمی شه ... با این که هنوز سرما دارم به خاطر زیر کولر و تو گرما رفتتن اما دیگه استخون دردم از بین رفت و صاف می ایستم.خدا رو شکر

مامای رو بالاخره به دوخت و دوز وادار کردم خدا کنه بتونم ازش یاد بگیرم خیلی دوست می دارم <3 بالاخره چند مدت پیش فرق پایه و زنجیره رو تو قلاب بافی فهمیدم و به نظرم خیلی سخت نیست ...

اما وقت گیره(مخصوصا اگه ندونی داری چی می دوزی... و قراره آخر سر چی بشه)

تصمیم گرفتم به صورت خودآموز روسی یاد بگیرم البته اول قصد داشتم فرانسه یاد بگیرم ولطی فرانسه خیلی شبیهه انگلیسی هست و دلم نمی خواست تلفظ های انگلیسیم داغووون بشه ... بدجوری از روسی خوشم اومده(خیلی جذابه)

احساس می کنم حاللا که حالم خوب شده چقدر کار هست که می تونم انجام بدم 

برادرم با پدرم آشتی کردن ;) من هم کلی خیالم راحت شد...

مشکل مالی هم چنان وجود داره نامه هم که اومد و باید قرضمون را پس بدیم (از بانک ها متنفرم چرا هیچ بانکی وام نمیده؟ چون سودش کم شده؟)

 

دیروز یکی از مزخرف ترین کتاب های عمرمو خوندم آناکارنینا نوشته تولستوی شاید تو سال هزار و سیصد و چکش خیلی جالب بوده باشه اما برای الان کاملا حس کردم م مودب پور و فهیمه رحیمی اگه روس بودن اینجوری می نوشتن ... البته قسمت های خیلی جالب هم داشت اما گزافه گویی و هجو نویسی تو قرن 21 دیگه زیاد طالب نداره .... 2 صفحه مطلب و تو چند صد صفحه جا دادن خیلی رو اعصاب بود..

2 قسمتش جالب بود :وقتی کارنین به خاطر مریضی کارنینا بر میگرده و آخرش... روابطشون جالبه ولی واقعا د مده است

۲۹
خرداد

روزای سخت دست از سرم بر نمی دارند هر چه قدر قوی تر می شم و سعی می کنم با لبخند و روی خوش با هاشون رو به رو بشم اونا قوی تر می شن عین حمله اعراب می مونه لع..ی

دیروز روز بدی بود مادرم تصمیم گرفته بود برای کمک به کسی مسولیتش را قبول کنه ...من احساس خستگی می کنم از این که باید درد همه را بشنوم شاید بهتر بود دیشب از خودم و غصه ها م حرف نمی زدم ... شاید بهتر بود...

 از بچگی نقش سنگ صبور رو داشتم قربونش برم منو تو ی خانواده ی شاد و مرفه گذاشته بودم ولی عشق بود کاش نبود....

اگه نبود حالا که نیست انقدر زجه نمی زدم... دلم خانواده می خواد پدر و مادر و برادر می خواد .... دلم قهقه های مادرم را می خواد ... دلم می خواد یواشکی نگاهشون کنم...دلم خوشبختی می خواد

دیشب می گفت من به هیچ چی دلگرم نیستم بهم گفت مهربون خانم تو دلت به من و پدرت گرمه؟؟؟؟؟؟؟؟ به خودم فکر کردم من دلم گرمه؟

منی که در حال چکون وکونم؟ منی که سطل زباله ی عصه هاشونم ؟منی که که نمیدونم تو زندگی قبلب چه غلط.. کردم که باید شنونده ی غم ها باشم؟

....

ادامه دارد

دیروز که مادرم گفت تمام این ها به خاطر پوله...اگه پول باشه همه شاد میشیم همه چی رو به راه میشه ، مشکلات حل میشه ، مسافرت میریم و..  گفت هر آدمی برای یه چی میاد تو دنیا و خودش برای کار کردن اومده کلی دلم گرفت گفتم من برای غصه خوردن اومدم ... با خودم گفتم یعنی همه چی از اول پول بود؟

گفت غصه ی بچم را دارم تو نمی فهمی... با خودم گفتم یه روزی انقدر قوی میشه که حتی بی ایمان ها ایمان می یارن...

خیلی غصه داشت احساس کردم خیلی تنهاست نوازشش کردم ولی حسش نکرد دور خودش یه گارد گرفته بود از تنهایی و سختی ها ... کاری که پدرم با من کرد من میوه ی عشقشون بودم حالا تنهام حالا غصه هاشون قط منو خرد می کنه حالا فقط اشکم ، حالا از خودم بدم میاد.. حالا از عشق بدم میاد  و از این کسایی که عاشقن .... به همه ی کسی که عشق بی دلیل دارن حسودیم میشه... به این خود قدیمیم حسودیم میشه....

دارم به این فکر می کنم که هیچ کدومشون خانواده نمی خوان نه پدر و مادرم  و نه برادرم ...من این وسط دلم میخواد با تک تک سلول هام می خوامش...

دختر بودن سخته... دارم مثل عمه خانوم میشم مرهم دردای همه ...گربه ی تنها%

پ.ن1: صبح گفت دیشب خوب خوابیده ، تو خواب کسی نوازشش کرده...امروز آرومه ، من خوشحالم که کسی از عالم غیب نازش کرده....

پ.ن2: سوپ را دوست داشت <3

۱۵
خرداد

 

گاهی گمان نمی کنی ولی خوب میشود

گاهی نمیشود، که نمیشود، که نمیشود...

گاهی بساط عیش خودش جور میشود

گاهی دگر تهیه به دستور میشود...

گه جور میشود خود ان بی مقدمه

گه با دو صد مقدمه ناجور میشود...

گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است

گاهی نگفته قرعه به نام تو میشود...

گاهی گدای گدایی و بخت با تو یار نیست

گاهی تمام شهر گدای تو میشود...

گاهی برای خنده دلم تنگ میشود

گاهی دلم تراشه ای از سنگ میشود...

گاهی تمام این آبی آسمان ما

یکباره تیره گشته و بی رنگ میشود...

گاهی نفس به تیزی شمشیر میشود

از هرچه زندگیست دلت سیر میشود...

گویی به خواب بود،جوانی مان گذشت

گاهی چه زود فرصتمان دیر میشود...

کاری ندارم کجایی، چه میکنی

بی عشق سر مکن که دلت پیر میشود...

قیصر امین پور

۱۰
خرداد

http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%87%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D8%A6%D9%88_%D9%85%DB%8C%D8%A7%D8%B2%D8%A7%DA%A9%DB%8C

انیمیشن های (انیمه ژاپنی)  هایائو میازاکی (به انگلیسی: Hayao Miyazaki) فوق العاده زیباست...


++++به اضافه این دو تا که عاشقشم:

۱۰
خرداد

اوضاع و احوال من هم هیچ تعریفی نداره برای خودم برنامه گذاشتم دارم سعی می کنم به قول مامان oriente  بشم بهش :D

بعد کنکور یکی از دوستامو دیدم که حالا مثلا وضعش ok  بود و سرکار بود واسه کارآموزی می گفت داره کلافه میشه و دیروزش نزدیک بوده با کارفرماش دعواش بشه... منم کلی دنبال کارم حالا باید عضو نظام بشم (نمی دونم با مدرک موقت میشه یا نه؟)...

جدیداً سخت گیری های بیشتری میشه...

الان که دارم می نویسم جلسه لوزان به رهبری پدرم تو ساختمان در حال انجامه و من کشته مرده ی این آداب ساختمان نشینی شوونم که صداشوون تا 600 متر اونور تر هم میاد...

کل این اتفاقات کوفتی جز هزینه ی اضافی هیچی واسه ما نداره که نداره....

دوربین مخفی ( طرف گ.ش. ..د) کلید واسه انبارش بزاره بعد دوربین مخفی می خواد .. تازه نصف بیشتر سال هم نیست...

در پارکینگ خرابه ...

این خرابه

اون خرابه

حالا خیلی از این ساختمان خوشم میاد(کلا تو ساختمان سازی یه جور فحش به حساب می آید طرف نتونسته یه دیوار رو صاف دربیاره...)

حالا انگار رسالت باب اس ما آباد کردن...

گل را به گُل تبدیل کرد

حالا اینجا لابد قراره نیویورک کنه...

گیری افتادیما

با این بازاریای گدا صفت...

بله گرمه..

بله عصبانیم...

بله دلم نمی خواست اینجا زندگی کنم..

امیدوارم فروشندش بره زیر تریلی...

۲۲
ارديبهشت

دارم از استرس می میرم ... دیشب خوابم نبرد خدایا این نتایج ارشد کی میاد راهت شیم... نفس تو سینه حبس شده ...انگار می خوان کارنامه اعمالم و بدن دستم :(((((((((((((((((((((( ... حالا نمی شد زودتر بگن ساعت 21 اعلام می کنن ...دیشب خوابم نبرد%

۲۴
فروردين

دلم میخواد برم یه جای خیلی دووور که هیچکی نباشه...

از اون موقع . اون اتفاق همه ی دنیا واسم تموم شد مادر را که هیچوقت نداشتم پدرم هم تموم شد...

من موندم وحوضم بدترین قسمت خوشی اینه که هیچوقت نداشته باشی اما تو یه زمانی مثل آمپول با دوز بالا بهت تزریق کنند بعد یهو همه چی تموم شه اما هنوز عذاب آمپول زدن را داری حالا دیگه توش دارو نیست هواست...بقیه هم فکر می کنند وظیفه دارن بهت دارو برسونن اما دیگه از این آمپول چه حاصل..این کجا و اون کجا....

۱۲
فروردين

۱۲
فروردين

بعد از اینکه به لطف عمه خانوم مسائل و مشکلات ما راه حل دار شد... به نظر می یاد که مادرم آرووم تر شده ..نمی دونم شایدم اینطور نیست اما لااقل من تفاوت را در ابعاد سایز چشم مادرم متوجه می شم(البته مثل عکس به خاطر آرایش نبود به خاطر اضطراب بود ).

اوضاع به ظاهر آرووم تر هست ... و تجربه های من میگن : داشتن آرامش بهتره...

۱۲
فروردين

http://www.farsishahri.com/index.php/dictionary/word/3656

حکایت این من و پدپدروویچ گرامی سر دراز داره که اون سرش ناپیداست... از قرار هر دو لجباز و یه دنده و کله شق هستیم...یعنی سر دعوا و کل کل که بشه هیچکی کدوم مون کوتاه نمی یاد....

یعنی تو این عید من فهمیدم که عمه خانومم راست می گغت که مشکلات ما در حد شکلات برای زندگی بقیه آدم ها...

هیچی دیگه وسط این همه مشکل ... دعوا من و ددی شد آب زیپو بودن چای.....؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!

در عجبم که آخه چرا از کوه کاه درست می کنند....بعد از کوه ،کاه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

بعد حالا خوب چی شد؟

جیغ و ویغ کردن چیو حل می کنه ؟

بعضی آدم ها هستند فکر می کنن سر گردنه است ما هم از کولی بازیشون می ترسیم...

نه آقو اینجوریام نیست...