تابستون بد
زندگی عجیب سخته این روزها تو باور نکن....
دیروز را با یه درد عجیب و غریب تو کمرم شروع کردم که تمام برنامه ها مو برای ورزش به هم زد :( (مطمئناً از دعوای برادرم و پدرم عصبی شدم) خیلی عصبی باد کولر هم بی تاثیر نیست... سرد و گرم شدن و ترس از پول برق(روشن کردن گولر بعد 12 شب) به قول زن عمو خدا گدا رو مرگ بده...
مامی خانوم عزیزم صبح کار شد و من خیلی بهش افتخار می کنم ... به این که براش راه های جدید و قشنگ باز میشه افتخار می کنم و از خئا ممنونم و براش دعا می کنم..
آقای پدر تو سو گ یکی از فامیلای دورش نشست و از گرما نفرت انگیز تابستون شمال گله می کنه و من هر روز به شباهت های پدر و برادرم پی می برم ....
از این که برادرم خودخواه و بدجنسه و درس نمی خونه ناراحتم اینکه از مادر و پدرم نقطه ضعف پیدا کرده و به هر دلیل بی دلیلی موضوع ضعف چشماشو بهاه می کنه و اون ها نمی تونن چیزی بگن 10-10/3 اینا که نمره نیست.....؟
پیش تر از خود نمره از این که تلاش نمی کنه لجم گرفته نه این که من خیلی خوبم ولی رو اعصاب رفتارش...
.
.
.
مادرم دیروز با کتاب های صوتی من و برد به لحظه های خوشی که داشتم و این که با این که همه چی بد بود خوب بود :D اصلا دیوونه نیستم
احساس می کننم سعی دارم بین خودم و برادرم یه خط بکشم که یه مرز حرمت و ادب ایجاد کنه(تاکید دارم که دارم سعی می کنم و لزوماً موفق نیستم ) و این که از حالا بدونه که درسته من شنونده ی خوبیم و مهربونم اما کیسه بوکسش نیستم.
گاهی وقتا غم و غصه های بقیه رو دلم سنگینی می کنه و وقتی اشک میشه و از من میپرسن چرا ؟ نمی دونم چی بگم....
.
.
.
دیشب با دارو آمپول از درست درد تا حدودی خلاص شدم اما هنوز هم موقع نشستن و پاشدن سمت چپ بدنم یه نقطه درد میگره
کتاب خوندن رو شرع کردم و امروز کودک،سرباز ،دریا را به توصیه ی ی مادرم خوندم و تموم شد ...
دلم دریا بوی شن می خواد( بدون هیچ آدم نق نقویی که اه شن تو پام رفت و...و قطعاً دلم نمی خواد وراج باشه و زیاد حرف بزنه)
.
.
.
دیروز یه سردرد عجیبی گرفتم که حالا بهتره
هوا گرم و زننده است
کولر گرون و رو اعصاب
هیچ پروژه ایی به نتیجه نرسیده و من دلم نمی خواد اینجوری زندگی کنم.... از انتظار متنفرم%
کاش الان 1 مهر بود
- ۹۴/۰۴/۰۲