شاماشی
دیروز عصر بالاخره کوچولوی عزیزم رو دیدم ... کلی کلمه یاد گرفته بود و واژه ها رو بیشتر و بهتر استفاده می کرد مفهمومو خوب می رسوند... آقا دستور هم میدادند...
شاماشی
شورو
خاله توت یا خاله توتی یا خاله توتو
آمو
بیخواب
پاشو
توب بازی کونیم
باب اسپنجی به پات گوفت کومک
نقاشی-مداد من کاغگذ
سبیز-آبی
اشاره دست هیتلریشو بگو...
و این که در امر پریدن به شدت حرفه ایی شده بود...
در ضمن کاملا مثل آقا ها غذاشو با چنگال و قاشق می خوره حتی میوه رو... عاشقشم دیگه
آخه من فقط 2 سال و 4 ماهمه... ماشالا
دیروز که خالم داشت می گفت چه لوستر زیبایی که حس رنگین کمان می ده ... تو دلم خون گریه کردم
نمی دونن که کهنه های عمه ام سهم ماست...پدرم عاشق آت و آشغال و پیرو دیدگاه مفت باشه کوفت باشه....یعنی خونه ی ما سمساریه...
شوهرخالم کفش 110 تومنی به خالم نشون میده مادرم به خاطر گندی که پدرم زده واسه کفش این ماه اون ماه میکنه ( نه 100 تومنی اینکه از حراجی یه چی واسه خودش پیدا کنه..)
اگه مادرم نبود پدرم لباس خونه هم نداشت...اینو کاملا فهمیدم(از گذشته خبر ندارم ولی اون جایی که من بودم)
اینو نه از روی شادی دارم با غم می نویسم
از تمام 5-6 سالی که تهران مدیر شد به دیگران کار ندارم حتی به خودم و دادشم و مادرم هم کاری ندارم ... برای خودش هیچ چیزی بدست نیاورد...نه پول ، نه احترام،نه حتی فکر و سرمایه... حتی اگه چیزی هم گیرش اومد با خاک یکسانش کرد....من به این باور دارم که همه چیز پدرم از مادرمه...چون تو اون مدتی که تهران بود...تنها کسی را که اذیت می کرد مسخره می کرد تحقیر می کرد و دیگه به حرفاش گوش نمی کرد مادرم بود.
حالا هم تو این 5 سال گذشته مادرم بود که آدمی که کاملا به فن ااا رفته بود بلند کرد آدم معتادی که (بماند که با ماها چیکار کرد...) .... دوباره تبدیل شد به یه آدم.... هر چند که الان خونه نشینه ولی خیلی تغییر کرد(وقتی عمه ام درمورد تهران بودن بابام یه جور مشکوکی حرف می زنه دلم می خواد برم تو بغلش و بگم مادرمو میبینی سینه اش پر حرفه ... هر 2 تامون همه ی اون چیزایی که فکر می کنی می دونی +++ فجایع انسانی که حتی تو مخیله نمی گنجه سرمون اومد و با سرطان و کمردرد و تنهایی و ف..ح ...ش و کتک و جر و بحث و هزار تا داستان تلخ و دردناک دیگه از سر گزراندیم پس دفعه بعد دیگه منو اونجوری قضاوت نکن.... شما باید یه چی می شدین.... پس دست کائنات...نیست
دیگه نمی خواد تو ماشین حرف های شیرین بزنی و مارو بفرستی پرورشگاه....
باور کن بامزه نیست از غم بقیه آرامش گرفتن اگه دردی میکشی آهی گرفته تو را....
آره قدرت شما رو هیولاکرد اما بعد از قدرت اژدها تحویل گرفتیم...(ازدها ی با لبخند... اژدها با محبت ... فقط موقع بغل کردن آدم و آتیش می زنه...)
- ۹۴/۰۳/۲۲