dady driver
متنفرم از این که مجبورم رانندگی پدرم را تحمل کنم....امروز یکی از بدترین روزهای سال 93 هست که همه در هم اند و به عبارتی به جون هم افتادند و من این وسط مانده ام که دقیقا باید از دست این ها چه کار بکنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بی پولی مشکل،خستگی مشکل،گرفتاری مشکله و... اما ادب و تربیت و فرهنگ که دیگه مشکل نیست ...راست هست که می گن ادب و فرهنگ آدم ها را تو عصبانیت بهتر می شه دید...
امروز خشکم زد و تمام این 2-3 ساعت ظهر را به این فکر می کردم که پدر و مادر های نسل گذاشته با این بچه ها چه کار کردند؟ که در آستانه 40-50-60 سالگی نمی تونن خودشونو جمع کنند/بلد نیستن عقاید مخربشون را تغییر بدن/معنی خوب بودن را با ساده لوح و احمق بودن یکی می دونن و به خوب ها مشکوک اند و...و حتی نمی تونن مثل بزرگ تر ها رفتار کنند و نارحتی شون را کنترل کنند یا حداقل به هم آسیب کلامی نزنند... انگار آزار نرسونن ... قرآن خدا غلط میشه.....
حتماً باید همه را از خودشان دل چرکین کنند؟
از این که می فهمم هم خوشحالم ، هم ناراحت(خدایا اعصاب ما را با بی اعصابی خانواده امتحان نکن!)
موندم با این همه تجربه که ازم میچکه تبدیل به یه آدم سخت بشم که با صد من عسلم نشه داد پایین... والاااااااااااا
- ۹۳/۱۲/۱۸